کلبه یادگاری

عاشقانه * روانشناسی * علمی * مذهبی

کلبه یادگاری

عاشقانه * روانشناسی * علمی * مذهبی

در راه‌ زندگی‌، تند نران‌!

در راه‌ زندگی‌، تند نران‌!

روزی‌، مدیری‌ بسیار ثروتمند و سرشناس‌ از خیابانی‌ عبور می‌کرد. او سوار بر اتومبیل‌ گرانقیمتش‌سریع‌ رانندگی‌ می‌کرد و از راندن‌ آن‌ لذت‌ می‌برد. البته‌ مراقب‌ بچه‌هایی‌ بود که‌ گاه‌ و بیگاه‌ از گوشه‌ و کنارخیابان‌، به‌ وسط خیابان‌ می‌پریدند که‌ ناگهان‌ چیزی‌ دید. اتومبیل‌ را متوقف‌ کرد ولی‌ متوجه‌ کودکی‌ نشد.در حالی‌ که‌ حیرت‌ زده‌ به‌ اطرافش‌ نگاه‌ می‌کرد، ناگهان‌ آجری‌ به‌ در اتومبیل‌ خورد و آن‌ را کاملا قر کرد! ازفرط خشم‌ و عصبانیت‌ از اتومبیل‌ پیاده‌ شد و یقه‌ اولین‌ کودکی‌ را گرفت‌ که‌ در آن‌ حوالی‌ دید. بعد درحالی‌ که‌ او را محکم‌ تکان‌ می‌داد، فریاد کشید: “این‌ چه‌ کاری‌ بود که‌ کردی‌؟ تو که‌ هستی‌؟ مگر عقلت‌ رااز دست‌ داده‌ای‌؟ می‌دانی‌ این‌ اتومبیل‌ چقدر ارزش‌ دارد؟ و تو چه‌ خسارتی‌ با زدن‌ آجر و قر کردن‌ در آن‌به‌ بار آورده‌ای‌؟”
    پسربچه‌ که‌ شرمنده‌ به‌ نظر می‌رسید، در حالی‌ که‌ بغض‌ کرده‌ بود، گفت‌: “آقا، خیلی‌ معذرت‌می‌خواهم‌. فقط یک‌ لحظه‌ به‌ حرف‌هایم‌ گوش‌ کنید. به‌ خدا نمی‌دانستم‌ چه‌ کار دیگری‌ باید انجام‌ دهم‌.چاره‌ای‌ نداشتم‌. آجر را پرت‌ کردم‌، چون‌ هیچ‌ راننده‌ای‌ حاضر نشد بایستد و کمکم‌ کند”. بعد در حالی‌ که‌اشک‌هایش‌ را پاک‌ می‌کرد و با دست‌ به‌ نقطه‌ای‌ اشاره‌ می‌کرد، گفت‌: “به‌ خاطر برادرم‌ این‌ کار را کردم‌.داشتم‌ او را با صندلی‌ چرخدارش‌ از روی‌ جدول‌ کنار خیابان‌ عبور می‌دادم‌ که‌ ناگهان‌ از روی‌ آن‌ به‌ زمین‌سقوط کرد. زورم‌ نمی‌رسد که‌ او را بلند کنم‌”. سپس‌ در حالی‌ که‌ به‌ هق‌ هق‌ افتاده‌ بود، ملتمسانه‌ به‌ مدیربهت‌ زده‌ گفت‌: “لطفا کمکم‌ کنید. کمکم‌ می‌کنید تا او را از روی‌ زمین‌ بلند کنم‌ و روی‌ صندلی‌ چرخدارش‌بنشانم‌؟ او زخمی‌ شده‌”. مدیر جوان‌ که‌ بغض‌ راه‌ گلویش‌ را بسته‌ بود و به‌ زور آب‌ دهانش‌ را قورت‌می‌داد، به‌ سرعت‌ به‌ آن‌ سمت‌ دوید. سپس‌ پسر معلول‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد و او را روی‌ صندلی‌چرخدارش‌ نشاند. بعد با دستمالی‌ تمیز، آثار خون‌ را از روی‌ خراشیدگی‌های‌ سر و صورت‌ پسر معلول‌پاک‌ کرد. نگاهی‌ به‌ سراپای‌ او انداخت‌ و خیالش‌ راحت‌ شد که‌ او صدمه‌ای‌ جدی‌ ندیده‌ است‌. پسرکوچک‌ از فرط خوشحالی‌ بالا و پایین‌ می‌پرید، به‌ مدیر جوان‌ گفت‌: “خیلی‌ از شما متشکرم‌، خدا خیرتان‌بدهد!” مدیر جوان‌ که‌ هنوز آن‌ قدر بهت‌ زده‌ بود که‌ نمی‌توانست‌ حرفی‌ بزند، سری‌ تکان‌ داد و آن‌ دو رانگاه‌ کرد. سپس‌ با گام‌هایی‌ لرزان‌ سوار اتومبیل‌ گران‌ قیمت‌ قر شده‌اش‌ شد و تمام‌ طول‌ راه‌ تا خانه‌ را به‌آرامی‌ طی‌ کرد. با وجود آنکه‌ صدمه‌ ناشی‌ از ضربه‌ آجر به‌ در اتومبیلش‌ خیلی‌ زیاد بود، مدیر جوان‌ هرگزتلاشی‌ برای‌ مرمت‌ آن‌ نکرد. او می‌خواست‌ قسمت‌ قر شده‌ اتومبیل‌ گرانقیمتش‌ همیشه‌ این‌ پیام‌ را به‌ اویادآوری‌ کند:
    “در مسیر راه‌ زندگی‌، هرگز آن‌ قدر تند نران‌ که‌ شخصی‌ برای‌ جلب‌ توجهت‌، آجر به‌ سوی‌ تو پرتاب‌کند”.

برگی از راه زندگی

خدا همیشه‌ با تو است‌

خدا همیشه‌ با تو است‌


شبی‌ مردی‌ خوابی‌ عجیب‌ دید. در خواب‌ دید که‌ در ساحلی‌ راه‌ می‌رود. و حضور خدا را نزد خودبیش‌ از پیش‌ حس‌ کرد. او می‌توانست‌ با نگاهی‌ به‌ آسمان‌، صحنه‌هایی‌ از زندگی‌اش‌ را ببیند. او با هرصحنه‌، دو رد پا را روی‌ ماسه‌های‌ ساحل‌ می‌دید، یکی‌ متعلق‌ به‌ خود و دیگری‌ ردپایی‌ که‌ نشانگر حضورخدا بود. وقتی‌ آخرین‌ صحنه‌ زندگی‌اش‌ در برابرش‌ نمایان‌ گشت‌، او به‌ ماسه‌های‌ ساحل‌ نگاهی‌ انداخت‌و متوجه‌ شد که‌ در بسیاری‌ از مواقع‌ در طول‌ راه‌ زندگی‌اش‌، فقط یک‌ رد پا روی‌ ماسه‌ها دیده‌ می‌شود.همچنین‌ متوجه‌ شد که‌ در اوقاتی‌ فقط یک‌ رد پا دیده‌ می‌شود که‌ ناهموارترین‌ و بحرانی‌ترین‌ اوقات‌زندگی‌اش‌ محسوب‌ می‌شدند. او که‌ به‌ شدت‌ غمگین‌ شده‌ بود، از خدا پرسید: “باریتعالی‌، خودت‌فرمودی‌ که‌ وقتی‌ تصمیم‌ بگیرم‌ از تو دنباله‌روی‌ کنم‌ و مطیعت‌ باشم‌، در تمام‌ طول‌ همراهم‌ خواهی‌ بود.ولی‌ متوجه‌ شده‌ام‌ که‌ در طول‌ بدترین‌ و بحرانی‌ترین‌ اوقات‌ زندگی‌ام‌، فقط یک‌ رد پا وجود دارد.نمی‌فهمم‌ چرا زمانی‌ که‌ بیشتر از همیشه‌ به‌ تو نیاز داشتم‌، مرا به‌ حال‌ خود رها کردی‌ و تنهایم‌ گذاشتی‌”.
    خداوند یکتا پاسخ‌ داد: “ای‌ بنده‌ عزیز و ارزشمندم‌، من‌ به‌ تو عشق‌ می‌ورزم‌ و هرگز تو را به‌ خود رهانمی‌کنم‌ و تنهایت‌ نگذاشته‌ام‌. در مواقعی‌ که‌ با رنج‌ و دشواری‌ زیاد دست‌ و پنجه‌ نرم‌ می‌کردی‌، یعنی‌زمانی‌ که‌ فقط یک‌ رد پا دیده‌ای‌، من‌ تو را روی‌ شانه‌های‌ همراهی‌ خود حمل‌ می‌کردم‌”.

می توانی

آنان که می گویند نمی توان کاری کرد نباید مزاحم کسانی شوند که در حال انجام دادن هستند.به "می توانم "اگر تکیه کنی بی شک "نمی توانم" را از یاد می بری .
    
    
    کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز
    تا به سرچشمه خورشید رسی چرخ زنان
    
    "حافظ"

راه زندگی

زندگی کن

آوای‌ زمین‌

آوای‌ زمین‌، صدای‌ همه‌ صداهای‌ با هم‌. فوق‌ طاقت‌ شنیدن‌. صدای‌ همه‌ آبشارها و پرنده‌ها، موج‌های‌دریاها و آدم‌ها با هم‌. صدای‌ میلیاردها موجود در حرکت‌. صدای‌ نفس‌ کشیدن‌ همه‌ زنده‌ها. صدای‌رویش‌ همه‌ دانه‌های‌ زیر خاک‌.
    برای‌ شنیدن‌ حرف‌های‌ یک‌ نفر باید به‌ او گوش‌ کرد، اما برای‌ فهم‌ او باید آهنگ‌ صدایش‌ را حس‌ کرد!تصور کن‌ همه‌ آدم‌های‌ دنیا با زبان‌ها و گویش‌های‌ مختلف‌ در حال‌ حرف‌ زدن‌ با هم‌ و با خودند. بی‌شک‌سرسام‌ می‌گیری‌. اما وقتی‌ کمی‌ دقت‌ می‌کنی‌، پشت‌ همه‌ این‌ صداها آهنگی‌ را می‌شنوی‌ که‌ برآیند همه‌آواهاست‌، آوای‌ زندگی‌ روی‌ زمین‌ در همنوایی‌ با ارکستر بزرگ‌ کیهانی‌.
    آهنگ‌ زندگی‌ فی‌ نفسه‌ «سکوت» است‌ و در ما معنا می‌گیرد. زمین‌ به‌ ما گندم‌ می‌دهد. نان‌ را آدم‌حریص‌ می‌خورد، سیر نمی‌شود. آهنگ‌ حرص‌ باعث‌ می‌شود هر چه‌ او می‌دود به‌ جایی‌ نرسد و همیشه‌کم‌ بیاورد. یک‌ لقمه‌ همان‌ نان‌، آدم‌ قانع‌ را سیر می‌کند. بهترین‌ برنج‌ دنیا برای‌ کسی‌ که‌ آهنگ‌ نیتش‌خودخواهی‌ است‌، مزه‌ و عطر ندارد. زیباترین‌ گلستان‌ با گل‌های‌ رنگارنگ‌ به‌ چشم‌ آدم‌ غمگین‌ نمی‌آید.او خنک‌ترین‌ آب‌ چشمه‌ دنیا را هم‌ بنوشد باز دلش‌ خنک‌ نمی‌شود. آهنگ‌ حزن‌ او به‌ همه‌ رنگ‌های‌ دنیابی‌توجه‌ است‌ و فقط سیاهی‌ها را می‌بیند.
    زندگی‌ از سفید چشمه‌ می‌آید و در اختیار ماست‌. اما ما به‌ راحتی‌ آن‌ را در وجودمان‌ به‌ سیاه‌ چاله‌نیت‌ها و اعمال‌ رنج‌ آور می‌فرستیم‌:
    «آب‌ را گاو می‌خورد، شیر می‌دهد
    آب‌ را مار می‌خورد، زهر می‌دهد»
    وقتی‌ آهنگ‌ نیت‌ها و اعمالمان‌ با آهنگ‌ هستی‌ جور نباشد، هر ناجوری‌، تشخیص‌ داده‌ می‌شود ورهبر ارکستر کائنات‌ برای‌ حفظ تعادل‌ در هستی‌، ما را به‌ «تنظیم‌» وا می‌دارد.
    می‌توان‌ بهترین‌ آهنگ‌ زندگی‌ را ساخت‌، در حالی‌ که‌ کر بود. مثل‌ بتهوون‌ که‌ نت‌ها را می‌دید و آهنگ‌هارا حس‌ می‌کرد.
    زندگی‌ هر کس‌ و هر موجودی‌ آهنگی‌ دارد و همه‌ آهنگ‌ها با هم‌ و تنها به‌ آسمان‌ می‌روند، فقط این‌صدای‌ پشت‌ صداهاست‌ که‌ می‌ماند و انعکاسش‌ به‌ ما باز می‌گردد

برکرفته از مجله راه زندگی