کلبه یادگاری

عاشقانه * روانشناسی * علمی * مذهبی

کلبه یادگاری

عاشقانه * روانشناسی * علمی * مذهبی

((راه های کسب قدرت))

جدید         جدید            جدید            جدید

حتما بخوانید

 

چگونه قدرتمند شویم:

((راه های کسب قدرت))

 

 

برای همه انسانها دستیابی به قدرت با احساس لذت بخشی همراه است.هیچکس نمی خواهد که بعنوان فردی ضعیف و ناتوان در جامعه زندگی کند.از سوی دیگر دستیابی به قدرت برای همگان، امری ساده نیست و بعضی ها برای کسب قدرت راه های نادرستی را انتخاب می کنند که از آنها چهره خشن و نامطلوبی را به تصویر می کشد.

در طول تاریخ زندگی بشر، همیشه افرادی بوده اند که دوروبر پادشاهان، امپراطورها، رهبران و ملکه هابه دنبال کسب قدرت بودند. آنها برای این تکاپو مجبور بودند که به اربابان خود خدمت کنند، ولی در این وادی بسیاری از آنها مورد غضب سایر اطرافیان قرارگرفته وخطرات شدیدی را متحمل می شدندکه بعضاً به از دست دادن جانشان منتهی می شد.از این رو آنها برای دستیابی به قدرت مجبور بودند که بصورت پنهانی به کوشش خود ادامه دهند.در بازی قدرت حتی افراد بسیار ماهر مجبورند که خود را در برابر حسادت زیردستان خود محافظت نمایند چون هر لحظه بیم آن می رفت که آنها او را از صحنه خارج کنند.

در طول تاریخ افراد موفق دریافته اند که همه برنامه های خود را در امر کسب قدرت »به طور غیرمستقیم« اجرا نمایند و اگر بخواهند سایر حریفان خود را از صحنه کنار بزنند باید به گفته ناپلئون »دستان آهنین خود را در دستکش های مخملی نهاده و شیرین ترین لبخندها را بر لب داشته باشند«آنها با »اغواگری«،»فریبندگی« و روشهای پنهانی همیشه در چند مسیر به پیش می تاختند. زندگی در صحنه های پررقابت »قدرت« فقط یک بازی پایان ناپذیر است که به »تفکر تاکتیکی« و حوصله بسیار نیاز دارد.

امروزه هر قدمی را که برای کسب قدرت برمی داریم، بایستی رنگ و بوی تمدن، آزادی خواهی، عدالت، جامعه پسند و جوانمردانه داشته باشد.

در این بازی جسورانه اگر طوری عمل نمائیم که در نظر رقبای ما، کاری ساختگی جلوه نماید بزودی توسط آنها از صحنه خارج خواهیم شد و دوره اقتدارمان خیلی زود به سرخواهد رسید.

در صحنه قدرت، افراد موفق کسانی هستند که با القای باورهایی به دیگران آنها را همسو با اهداف خودشان به حرکت وادارند. شما می توانید دیگران را بدون آنکه خودشان متوجه شوند به خود وابسته نمایید و این یکی از رموز موفقیت شما در دنیای کنونی خواهد بود.

بسیاری از مردم اظهار می کنند که جستجوی راه هایی برای قدرت از تفکرات شیطانی، قدیمی و غیر متمدن است.ولی اگر با دقت بیشتری به اعمالشان در جامعه توجه نمایید در میابید که خود آنها از ماهرترین افراد برای کسب قدرت در جامعه شما به شمار می آیند و هم اکنون هم افراد قدرتمندی هستند.

این افراد ظاهراً اینطور وانمود می کنند که در صحنه قدرت، آدمی ضعیف و ناتوان هستند و علاقه ای به این کار ندارند. ولی این کار نمایشی بیش نیست و جزو سیاستهای مؤثر است که بیشتر آنها برای کسب قدرت از آنها بهره می برند.

بعضی از مردم عقیده دارند که در جامعه بایستی با همگان صرفنظر از شرایط و قدرتشان بطور یکسان برخورد شود ولی خود این تفکر نیز یک بازی سیاسی بیش نیست چونکه افراد بشر هر کدام نقاط ضعف و قدرت خاص خودشان را دارند که برخورداری مساوی از امکانات جامعه بدون در نظر گرفتن لیاقتهای آنها کاری غیر عادلانه است.

بیشتر افرادی که این شعار را در جامعه اشاعه می دهند، بدشان نمی آید که در کسب قدرت از دیگران پیشی بگیرند.دسته ای از افراد جامعه دوست دارند که با صداقت و درستکاری و رک گویی به زندگی ادامه دهند ولی بایستی گفت که صداقت و راستگویی آنها ممکن است برای بسیاری از همتایان آنها مضر و خطرناک بوده و ممکن است دردسرهای زیادی برایشان ایجاد نماید.

باید بدانید هر چقدر هم راستگو وصدیق باشید، دیگران فکر می کنند که در پشت گفته هایتان حتماً اهدافی نهفته است که قطعاً به سود خودتان خواهد بود.راستی چرا اینطور است؟

چون در صحنه قدرت افراد بیشماری  بوده اند که از لغت »صداقت« و »جوانمردی« برای فریب و اغوای دیگران سود برده اند.

آنها برای کسب قدرت، خود را در برابر دیدگاه سایرین، فردی صدیق، درستکار و خیراندیش معرفی کرده اند.»تظاهر به صداقت و راستی« خود روشی مرسوم برای دستیابی به قدرت است.

نکته دیگر اینکه ، حتی معصوم ترین افراد جامعه هم به دنبال راهی برای گذران بهتر زندگی خود هستند.حتی کودکان هم از روی غریزه خود به ترفندهایی دست می زنند که شرایط زندگی خود را در  خانواده و محیط اطراف خود بهتر نمایند.

لذا باز هم می گوییم »آنهایی که خود را در جامعه فردی صدیق و مترقی و درستکار معرفی می کنند، ممکن است بسیاری از صفات نیک فوق را نداشته باشند«

حال که ما در این دوره زندگی می کنیم، چاره ای جز این نداریم که در ابن بازی قدرت شرکت نماییم.

هر فردی در این جامعه در هر درجه تحصیلی، شغلی و مهارتی که باشد، بایستی برای گذران زندگی خود و خانواده اش در این بازی شرکت کند و چاره ای جز این ندارد.

دنیای کنونی، چون بارگاهی است که همگان در آن به دنبال کسب قدرتی برای خود می باشند.بی قدرتی و هر آنچه که سبب این امر می شود پدیده هایی نفرت انگیز هستند.

بنابراین بجای قلم فرسایی درباره مضرات قدرت طلبی، بهتر است خودتان طعم قدرت را بچشید.

مطمئن باشید در این دنیا کسی نیست که به دنبال کسب قدرت نباشد.

هر چقدر بهتر در راه کسب قدرت پیشرفت کنید، دوستان بهتر، زندگی بهتر، همسر بهتر و شخصیت مقبول تری نصیبتان خواهد شد.

شما می توانید کاری کنید تا دیگران درباره خودشان احساس بهتری داشته باشند و مایه دلخوشی آنها شوید، آنهااز این طریق به شما وابسته شده و خواهان حضور شما در جمع خود خواهند شد.

حال که از بازی قدرت نمی توانید فرار کنید، بهتر است در این بازی جزو بهترین ها باشید.

 

یادگیری (( بازی قدرت))

 

برای آموختن بازی قدرت، باید با دید خاصی به جهان اطراف خود بنگرید.قبل از همه باید احساسات خود را کنترل نمایید.

پاسخ احساسی به شرایط موجود، همچون سدی است که مانع دست یابی ما به قدرت می شود. این حرکت اشتباه تاوان بسیار سنگینی دارد که خیلی بیشتر از لذت روحی آن است.

احساسات سبب تیرگی شعورتان می شوند و اگر شما نتوانید شرایط اطراف خود را به وضوح ببینید، نمی توانید خود را در برابر آنها نموده و آنها را تحت کنترل خود درآورید.

»عصبانیت« مخرب ترین پاسخ روحی است، چون از جمله احساساتی است که بیشتر از احساسات دیگر چشمتان را به روی وقایع مهم زندگی تان می بندد. اگر عصبانی باشید نمی توانید شرایط اطراف را تحت کنترل خود درآورید و دیگر اینکه بهانه ای در دست حریف خود خواهید داد.

به گفته یکی از بزرگان علم سیاست:

»اگر می خواهید دشمنی را که به شما آسیب رسانده از دور خارج کنید، بهتر است به جای نشان دادن عصبانیت خود به او، با او از در دوستی وارد شوید«

»عشق« و »تاثیرپذیری« نیز از موارد بازدارنده در امر کسب قدرت می باشند. این عوامل چشم شما را برای دیدن حقایق کور می کنند و سبب می شوند که بسیاری از خطرات از دید شما دور بمانند.

البته شما قادر نیستید عاشق نشوید، ولی باید دقت کنید که در وضعیت مناسبی، عشق خود را ابراز نموده و مهمتر از همه اینکه، عشق نباید اهداف و طرح های شما را تحت تاثیر قرار دهد.

»کنترل احساسات« به این معنی است که شما قادر باشید خود را از این زمان جدا نموده و به گذشته و آینده بیاندیشید. برای مقابله بهتر با خطرات احتمالی، شما باید در آن واحد بتوانید به گذشته و آینده خود بیاندیشید.

هیچ چیزی نباید شما را غافلگیر کند.خوش بینی در بعضی موارد کار ساده لوحان است.هیچ چیزی نباید شما را غافلگیر کند و شما باید قادر باشید که هر واقعه ای را از قبل پیشگویی کنید.

هر چه افق دید شما وسیعتر باشد، قدم های مفیدتری خواهید برداشت و به قدرت بیشتری خواهید رسید.در نگاه خود به گذشته لازم نیست که از تلخی و ناکامی های خودتان یاد کنید.این کار اثر منفی در کار شما خواهد داشت.فراموشی موهبتی است که می توانید به موقع از آن بهره مند شوید و این ناکامی ها و تلخی ها را به فراموشی بسپارید.

باید یدانیم که هدف اصلی از یادآوری گذشته، آموزش است.ما برای این به تاریخ مراجعه می کنیم که از گذشتگان خود عبرت بگیریم.در بسیاری از وقایع تاریخی، درسهای باارزشی نهفته است.

از این رو با نگاهی به گذشته می توانید با دید روشنتری به دوروبر و دوستان خود بنگرید.تاریخ گذشتگان دانشگاهی پرارزش است که درسهای آن برای طالبان قدرت بسیار حیاتی است، چون از تجربیات انسانها سخن می گوید.

اگر به گذشته خود می نگرید، با نگاهی به اشتباهات خود این کار را شروع کنید. به مواردی فکر کنید که بیشتر از همه سبب به عقب انداختن شما شده است.لازم نیست با دید احساسی به گذشته خود بنگرید.

 

پس از آنکه به اشتباهات قبلی خود پی بردید، باید به خود بگوئید:

»من دیگر این اشتباه را تکرار نخواهم کرد«.

»من دیگر به این دام نخواهم افتاد«.

 اگر بتوانید با این روش خودتان را ارزیابی کنید، خواهید آموخت که چگونه آن عوامل مخرب را از سر راهتان بردارید.این همان مهارتی است که در تمام عمر به دنبال آن بودید.

در صحنه بازی قدرت باید هنر پیشه خوبی باشید، باید بیاموزید که در شرایط مختلف، ماسکهای گوناگونی را به چهره بزنید و کوله باری از ترفندهای اغوا کننده به همراه داشته باشید.

در نظر شما نباید اغوای دیگران امری غیر اخلاقی و ناپسند باشد. در تمام روابط بین انسانها، درجات مختلفی از فریبندگی نهفته است و همین خصیصه است که انسان را از حیوانات متمایز می کند.در اساطیر یونان باستان و سایر مکاتب، همیشه عواملی اغواگر بوده اند که سبب تغییرات مهمی در سرنوشت یک قوم شده اند.

در این برهه از زمان افراد مختلف، لغت اغواگری را در پوششی از لغات آبرومندانه تر پنهان می کنند. آنها از هدایت، خیراندیشی، نیکبختی و نصیحتهای سودمند به جای لغت اغواگری استفاده می کنند ولی بایستی گفت که در نهایت قصدشان این است که دیگران را به راه دلخواه خودشان متمایل کنند و در نهایت به قدرت بیشتری برسند.

در دنیای کنونی، اغواگری و فریبندگی الزاماً به صورت یکی از هنرهای مؤثر روابط انسانی و به عنوان قوی ترین سلاح در بازی قدرت در جوامع انسانی می باشد.

برای مهارت در هنر اغواگری باید یاد بگیرید که در هر لحظه چهره ای مناسب را از خود ارائه دهید، باید بتوانید مقاصد خود را تا آنجا که ممکن است از دیگران پوشیده نگهدارید و یاد بگیرید که چگونه از دیگران برای پیشبرد اهداف خود بهره ببرید.

شما با بازی با چهره های ساختگی خود در صحنه قدرت، با هنرمندانه ترین روش، بازی را به نفع خود خاتمه خواهید داد ولی برای استفاده از این سلاح باید درسهای خود را به خوبی فرا بگیرید.

چرا که اگر نتوانید این بازی را تا آخر به پیش برید، خودتان به دام خواهید افتاد.پس باید در قدم اول فردی صبور باشید.

»صبر« شما را از اقدام به کارهای مخرب محافظت می کند.

»صبوری« نیز مانند »کنترل احساسات« یک مهارت است که به خودی خود به آن نمی رسید و بایستی آن را فرا بگیرید.

به قول پیشینیان »صبر یک عطیه خداوندی برای کسانی است که بجز وقت چیز دیگری ندارند.«

از طرف دیگر، بی صبری سبب می شود که شما را انسانی ضعیف نشان دهد.

»قدرت« یک نوع بازی است و نمی تواند زیاد تکرار شود.در بازی شما نمی توانید حریفتان را از روی مقصودش بشناسید، بلکه باید به تأثیر عملکردهای آن توجه نمایید.

شما باید اهداف و قدرت حریفانتان را از روی آنچه که حس می کنید و »می بینید« ارزیابی کنید.

 

زندگی در این جهان به یک بازی برای قدرت تبدیل شده است.حریفتان روبروی شما می نشیند، هر دوی شما مثل آدمهای مبادی آداب و متمدن و با فرهنگ برخورد می کنید. با یک هدف، بازی خود را آغاز می کنید و با آرامش تمام به حریفتان می نگرید. باید به چشمانتان بیاموزید که نتایج هر حرکتی از سوی حریفتان را ارزیابی نمایند. نبایستی تحت هیچ شرایطی کنترل خود را از دست دهید.

نیمی از مهارت شما در بازی قدرت مربوط به کارهایی است که نبایستی انجام دهید. برای کسب این مهارت شما باید ببینید که  »بهای انجام هر کاری تا چه حد است.«

به قول » نیچه «:

بعضی وقتها، ارزش یک چیز بر این اساس نیست که چه چیزهایی را می توان با آن به دست آورد، بلکه بر آن اساس است که چه بهایی باید برای آن بپردازیم.

شما ممکن است به یک هدف ارزشمند برسید ولی باید بدانید که بهای آن چقدر است؟

این موضوع را باید در همه موارد در مواقعی که با دیگران همکاری می کنید و یا در مواقعی که به یاری دیگران می شتابید در نظر داشته باشید.

نکته پایانی در بازی قدرت این است که شما زمان کوتاهی را در اختیار دارید و انرژی شما نیز محدود است. بهتر است زمان ارزشمند خود و یا قدرت فکری خود را در کارهایی که مربوط به شما نمی شوند صرف نکنید، چون بهای این کار برای شما گران تمام خواهد شد. 

 

 

درس اول

- روش دستیابی به قدرت

 

- هرگز از رئیس خود پیشی نگیرید

        ·           همیشه سعی کنید آنهایی که در مقام بالاتر از شما هستند، احساس برتری را در خود حس کنند.

        ·            سعی نکنید که برای راضی و خشنود کردن آنها بیش از اندازه خود را باهوش و متکبر نشان دهید، زیرا در این صورت نتیجه عکس خواهید گرفت و آنها در مقابل شما احساس ترس و ناامنی خواهند کرد.

        ·           سعی کنید رؤسای شما درخشان تر از آنچه که هستند، به نظر برسند. با این روش شما به قله های قدرت خواهید رسید.

 

روایت اول

در اوایل دهه 1600  میلادی، گالیله، منجم و ریاضیدان ایتالیائی برای پیشرفت در کارش، احتیاج به حمایت فرمانروایان عصر خود داشت. بنابراین مانند همه دانشمندان عهد رنسانس، تصمیم گرفت که اختراعات و کشفیات خود را به آنها تقدیم کند.

او یک ابزار نظامی را که خودش اختراع کرده بود، به فرمانروای گونزاگا ( Gonzaga ) و سپس کتابی را که در خصوص روش استفاده از آن وسیله نوشته بود به مدیسیس ( Medisic ) دیگر فرمانروای منطقه هدیه نمود.

با این روش گالیله توانست، نظر هر دو فرمانروا را به خود جلب و آنها را خشنود سازد و دانشجویان بیشتری را برای آموزش به گرد خود جمع کند.

با آنکه اختراع گالیله در زمان خود، بسیار ارزشمند بود فرمانرواها به جای پول نقد، به او هدیه های

بی ارزش می دادند که در شأن اختراع او نبود و گالیله مجبور بود که تمام عمر به آنها وابسته باشد و زندگی نامطمئنی را بگذراند. بنابراین او به فکر راه حل بهتری افتاد.

در سال 1610 میلادی گالیله، اقمار ستاره ژوپیتر را کشف کرد. او این بار بجای اینکه کشفیات خود را بین چند فرمانروا قسمت کند، تصمیم گرفت فقط به فرمانروا مدسیس توجه کند.

او مدسیس را به یک دلیل انتخاب کرده بود:

بنیانگذار سلسله مدیسی »کاسیموی اول« ( Casimo-I ) چهار پسر داشت. یکی از پسران به نام »کاسیموی دوم« پس از مرگ پدر بر تخت سلطنت نشسته و فرمانروای زمان گالیله بود.

سیاره ژوپیتر نیز چهار قمر داشت که به دور آن می چرخیدند. گالیله اعلام کرد که در زمان به سلطنت رسیدن »کاسیموی دوم« ستاره های روشنی (چهار قمر ژوپیتر) در آسمان پدیدار شدند. این چهار ستاره همان چهار فرزند فرمانروا »کاسیموی اول« هستند که به دور پدر خود (سیاره ژوپیتر) می چرخند.

ژوپیتر و چهار قمر آن همان خانواده سلطنتی هستند که فرمانروایی منطقه را به عهده دارند.

او پس از اهدای کشف بزرگ خود به خانواده سلطنتی، یک مهر با نشان ژوپیتر و چهار قمرش که به زیبائی با شکل یک ابر تزئین شده بودند را به پادشاه »کاسیموی دوم« هدیه کرد.

پادشاه نیز گالیله را به مقام فیلسوف ریاضیدان رسمی دربار منصوب کرد و حقوق ماهیانه بسیار زیادی برایش مقرر کرد.

برای دانشمندی چون گالیله، این بهترین راه برای گذران زندگی و رهایی همیشگی از درماندگی و فقر بود.

 

 

تفسیر

گالیله با یک روش جدید توانست به اهداف بسیاری دست یابد.

علت این موفقیت چه بود؟

پادشاهان و بزرگان دوست دارند، همیشه درخشان تر از دیگران در جامعه جلوه کنند. آنها اهمیتی به دانش حقایق علمی و اختراعات جدید نمی دهند، بلکه فقط به نام و نشان و اعتبار خودشان اهمیت می دهند.

گالیله با این ترفند توانست، اعتبار فرمانروا را تا حد آسمانها بالا ببرد. او بجای آنکه خود را ناثر و خلاق تر

از فرمانروا جلوه دهد، جای خود را به فرمانروا داد و با این حیله هم خود را از کینه و حسد پادشاه در امان نمود و هم به مکنت و راحتی بسیار دست یافت.

 

 

کلیدهای قدرت:

در این دنیا هر کس در هر درجه و مقامی که باشد، احساس ناامنی می کند. شما با نمایش هوش، مهارت و تجربه خود، حسد، ترس و کینه بسیاری از بزرگان را نسبت به خود برمی انگیزید.

نباید کاری کنید بزرگان جامعه، در مقابل شما احساس ناامنی و در مقابل قدرت خلاقیت شما احساس حقارت کنند. بلکه باید فکر کنند، پیشرفت شما به سود آنان خواهد بود.

آنها باید به این نتیجه برسند که حضور شما در کنار آنان سبب امنیت بیشتری می شود.

یکی از کارهای اشتباه افراد باهوش و مبتکر این است که با نشان دادن هوش و زکاوت خود به رؤسای خودشان، می خواهند جایگاه خود را در کنار او تثبیت کنند، غافل از اینکه طرف مقابل ممکن است در مقابل آنها احساس حقارت و ناامنی کرده و به سرعت جای آنها را با افراد کم هوش تر و کم خطرتر تعویض میکند  تا از شرش خلاص شود. 

 

 

روایت دوم

نیکلاس فوکه در سالهای اولیه حکومت لوئی چهاردهم، وزیر امور مالی بود.او مردی عیاش و پول پرست و عاشق مهمانیهای مجلل، زنان زیبا و شعر بود. وی از مردان باهوش و بانفوذ دربار پادشاهی به شمار می رفت. هنگامیکه ژول مازارین نخست وزیر وقت، در سال 1661 فوت کرد، فوکه انتظار داشت نخست وزیر بعدی او باشد. اما پادشاه هرگز وی را به این مقام برنگزید.

این مسئله و چند عامل مشابه دیگر،فوکه را به این فکر انداخت که شاید از چشم پادشاه افتاده است. بنابراین تصمیم گرفت با برگزاری مهمانی باشکوه، توجه لوئی چهاردهم را دوباره نسبت به خود جلب کند.مهمانی در ظاهر به افتخار به اتمام رسیدن ساختمان قصر ولودیکونت برگزار می شد. اما در حقیقت برای جلب توجه مهمان افتخاری خود، یعنی پادشاه بود.

مشهورترین اشرافزادگان و بزرگترین متفکرین عصر، چون لافونتن،لاروشفوکول و مادام دوسوین در مهمانی حضور داشتند.مولیر نمایش نویس معروف،  به افتخار این جشن نمایشنامه ای نوشت که خود نیز در آن ایفای نقش می کرد.

میز شام با انواع غذاهای لذیذ و اشتها برانگیز مشرق زمین، که قبلاً هرگز کسی در فرانسه آن را نچشیده بود تزئین شده بود و صدای روح نواز موزیک به هنگام صرف غذا شنیده می شد.

پس از شام، فوکه شخصاً پادشاه را برای گردش در میان باغهای قصر همراهی کرد. باغچه ها به شکل منظم اشکال هندسی، تزئین شده بودند. در اطراف آب نماها، نمایش آتش بازی برپا بود و پس از آن نمایشنامه مولیر به روی صحنه رفت.

تمامی مدعوین معتقد بودند که این به یادماندنی ترین مهمانی است که در آن شرکت کرده اند.

روز بعد، دارتانیان (سرتفنگجی پادشاه) فوکه را به جرم دزدی از خزانه کشور دستگیر کرد.(دزدیهایی که در حقیقت به دستور پادشاه انجام شده بود).در دادگاه فوکه مجرم شناخته شد و به دورافتاده ترین زندان فرانسه، واقع در کوه های پیرنه تبعید شد. محلی که بیست سال آخر عمرش را در تنهایی و انزوا سپری کرد.

لوئی چهاردهم »پادشاه خورشید« مردی مغرور و متکبر بود و دوست داشت همیشه، در مرکز توجه دیگران قرار بگیرد.

او وزارت امورمالی را به ژان پاپسیست کوبر داد. کوبر به خساست و ترتیب دادن مهمانیهای کسل کننده معروف بود. کوبر اموال خزانه دولت را در اختیار پادشاه قرار داد و لوئی چهاردهم توانست، قصری باشکوه تر از قصر فوکه، یعنی قصر ورسای را بسازد.

 او در ساختن قصر همان معماران، دکوراتورها و طراحان که قصر فوکه را ساخته بودند به کار گرفت.

شاه چنان مهمانیهای باشکوهی در ورسای برگزار می کرد که هزینه یکی ازر این جشنها از هزینه آزادی فوکه بیشتر بود.

بیائید دوباره موقعیت را بررسی کنیم:

فوکه مهمانی مجللی به طمع جلب توجه پادشاه و نشان دادن وفاداری و محبت خویش نسبت به ایشان، برگزار کرد. تصور می کرد با این حرکت به پادشاه ثابت می کند که شخصی مناسب برای تصدی نخست وزیری است. اما تعریفها و ستایشهای مدعوین از مهمانی او موجب رنجش پادشاه شد. شاه فکر می کرد که وزیر امورمالیش می خواهد ثروت و قدرتش را به رخ او بکشد. با این بهانه، پادشاه شخصی را که موجب نگرانیش شده بود، کنار زد و از شرش خلاص شد.

این سرنوشت همه کسانی است که ندانسته غرور رئیس خود را جریحه دار کرده وباعث می شوند که آنها نسبت به بزرگی خود دچار شک و تردید شوند.

در ابتدای شب فوکه در اوج قدرت بود و در انتهای شب در حفیض ذلت.

        ·          هرگز تصور نکنید چون رئیستان به شما علاقه مند است،می توانید هر کاری دلتان می خواهد انجام دهید.

 

در اواخر قرن شانزدهم در کشور ژاپن »سن نوریکیو« بسیار مورد علاقه و اطمینان امپراطور »هیدیوشی«بود. او از بزرگترین هنرمندان عصر خود و از اعتبار خاصی در کشور برخوردار بود.

ریکیو در سال 1591 دستگیر و به دستور امپراطور اعدام شد.

علت بدبختی ناگهانی او چه بود؟

او مجسمه ای چوبی که صندل به پا داشت (نشانه اشرافیت) را از خود ساخته و در مهمترین معبدی که در دروازه های قصر امپراطور بود، به طوری که همگان ببینند قرار داد.

او فراموش کرده بود که خودش به این مقام نرسیده، بلکه امپراطور او را به این قدرت رسانیده است.

تفکری اشتباه که به قیمت جانش تمام شد.

 

 

چگونه با رؤسای خود برخورد کنیم؟

درس اول-هرگز در ظاهر از رئیس خود پیشی نگیرید و سعی نکنید که در مقابل دیگران، خود را باهوش تر از او نشان دهید. این کار بسیار خطرناک است.

رئیس خود را به اصطلاح »باد« کنید تا بزرگتر از آنچه هست به نظر برسد. اما هرگز در مقابل همکاران خود و به صورت علنی از رئیستان تعریف و تمجید نکنید. زیرا ممکن است مورد غضب آنها قرار بگیرید.

اگر شما باهوش تر از رئیس خود هستید، کاری کنید که او باهوش تر از شما به نظر برسد. اینطور وانمود کنید که هنوز آدمی ناپخته هستید و به تجربیات او نیاز دارید.

»اشتباهات بی خطری« را در حین کار مرتکب شوید و از رئیس خود، برای حل آنها کمک بخواهید. رؤسا

عاشق این درخواستها هستند.

اگر ایده های نو و خلاق تری نسبت به رئیس خود دارید، در ملأ عام این ایده ها را به او نسبت دهید. این طور وانمود کنید که گفته های شما الهام گرفته از گفته های اوست.

هرگز کاری نکنید که او در مقابل شما احساس حقارت کند.

کاری کنید که در دید مردم، چون خورشیدی بدرخشد و مرکز توجه دیگران باشد.

او خودش خواهد فهمید که تمامی این شکوه را از شما دارد و بیش از پیش به شما وابسته خواهد شد و بدون شما احساس ترس و ضعف خواهد کرد.

 

 

 

در چه مواقعی می توان بر رؤسای خود پیشی گرفت؟

تنها در یک حالت این کار امکان پذیر است:

زمانی که رئیس شما چون خورشیدی که غروب می کند، رو به افول است. در این مواقع در لحظه های کلیدی اعتبار او را خدشه دار کنید و بصورت غیر مستقیم باعث کاهش قدرت او شوید. اگر باز هم مصرانه بر قدرت خود می خواهد تکیه زند، باید صبور باشید.

به هر حال سقوط خواهد کرد و اگر درست بازی کنید، شما برنده خواهید شد.

در درسهای بعدی این نکته را خواهید آموخت.

روانشناسی قدرت (درس دوم )

 

همانگونه که گفته شد ، آگاهی از رموز ارتباط عمومی متداول در جهان کنونی برای هر فردی که میخواهد در عرصه بین المللی به فعالیت بپردازد ، امری الزامی است .

(روانشناسی قدرت ) گفته شد، بسیاری از مطالب این سری مقالات ممکن است از دیدگاه جامعه شناسی منتسب به مکتب ماکیاولیسم باشد ولی از دیدگاه مدیریت در حال حاضر به عنوان (علم مدیریت و اداره سازمانها ی خصوصی و دولتی و چکونگی برقراری روابط عمو می با زیر دستان و بالا دستان در ادارات و سازمان های خصو صی و دولتی ) در بسیاری از دانشگاه های جهان برا ی دانشجویان رشته های مدیریت  و علوم سیاسی تدریس میشود.نیاز ما به آگاهی از چگونگی برخورد با فرهنگهای غربی و آشنایی با علوم استراتژیک ما را ملزم می سازد که از این آموزشها بر خوردار شویم تا در زمان  مقتضی بتوانیم واکنش های سریع و موثری را از خود ارایه دهیم و غافلگیر نشویم .

ما امیدواریم که تا اندازه ای بتوانیم شما را با دیدگاه های کهن غربیان در امر حکمرانی و رموز مدیریت در سازمانها آشنا نماییم .

درس دوم :

 

یاد بگیرید که دیگران را وابسته به خودتان نگاه دارید

 

قضاوت:

برای آنکه استقلالتان را حفظ کنید، باید همیشه مورد نیاز و خواست دیگران باشید. هر چقدر دیگران به شما اتکا کنند، آزادیتان بیشتر خواهد بود. مردم را برای خوشبختی و سعادتشان متکی به خود سازید و از هیچ چیزی نترسید. هرگز به آنها به اندازه ای یاد ندهید که بتوانند بدون شما کارشان را انجام دهند.

 

روایت اول

در قرون وسطی، سربازی مزدور که نامش در تاریخ ثبت نشده است، شهر »سیینا«۱  را از دست متجاوزان خارجی نجات داد. شهروندان سیینا چگونه می توانستند مزد او را بدهند؟ هیچ مقدار پول یا افتخاری قابل مقایسه با آزادی شهر نبود.شهروندان در این فکر بودند که او را حاکم شهر کنند، اما حتی این کار هم در برابر خدمت بزرگ او هیچ بود. سرانجام یکی از اهالی شهردر مقابل دیگران ایستاد و گفت:

»بیائید او را بکشیم و سپس او را به عنوان حامی مقدس پرستش کنیم.«

و آنگاه مردم شهر آنچنان که شایسته او بود، از وی تشکر و قدردانی کردند.

»کنت کارماگنولا«۲  یکی از شجاعترین و موفقترین افراد عصر خود بود. او مورد علاقه مردم و از شهرت و افتخار زیادی برخوردار بود. در سال 1442 پس از طی سالها که درگیر جنگ با فلورانس بودند، ناگهان به ونیز احضار شد.

غروب آنروز قرار بود برای خوردن شام به قصر حاکم برود. در راه کاخ، متوجه شد که او را به مسیر دیگری غیر از مسیر همیشگی می برند. در حالیکه از پل مشهور »سایس«۳   می گذشتند با تعجب فهمید که او را به سیاهچال می برند. او به یک تهمت ساختگی متهم شد و روز بعد در »پیازاسان مارکو«۴  در مقابل دیدگان وحشت زده مردم، سر از تنش جدا شد.

 

تفسیر

بسیاری از سربازان بزرگ دوره رنسانس در ایتالیا به چنین سرنوشتی همچون حامی مقدس سیینا و کنت کارماگنولا دچار شدند. آنها به خاطر فرماندهانشان در جنگها شرکت کرده و پیروز می شدند.

اما تنها چیزی که نصیب آنها می شد، تبعید، زندانی شدن و یا اعدام بود. مشکل آنها ناسپاسی و یا نافرمانی نبود بلکه سربازان بی شمار دیگری به شجاعت و توانائی آنها وجود داشتند که می شد جایگزین آنان گردند.

با کشتن آنها چیزی از بین نمی رفت. هر چه مسن تر می شدند، قوی تر شده و پول بیشتری برای کارهایشان درخواست می کردند. بنابراین بهتر بود که، آنها را از صحنه خارج کنند و سربازان ارزانتری به خدمت بگیرند.

 

1. Siena                                               3. Sighs

2. The count of Carmagnola               4. Piazza San Marco

این، سرنوشت کنت کارماگنولا بود. شخصی که شروع کرده بود تا مستقل و گستاخانه عمل کند. او قدرتش را بکار گرفته بود بدون اینکه مطمئن باشد که آیا وجودش واقعاًحیاتی است؟

این چنین است سرنوشت کسانی که دیگران را وابسته به خود نمی سازند. دیر یا زود شخص دیگری می آیدکه می تواند کارهای او را به همان خوبی انجام دهد. شخصی جوانتر،سرحالتر، ارزانتر وکم خطرتر.

 

سعی کنید تنها کسی باشید که می تواند کارها را انجام دهد. سرنوشت کسانی که شما را به خدمت گرفته اند  را طوری به خودتان مرتبط سازید که آنها نتوانند از شر شما خلاص شوند.

در غیر اینصورت شما روزی مجبور می شوید که از پل» سایس«  گذر نمائید و از دور خارج شوید.  

 

 

روایت دوم

در سال 1817  زمانیکه » اتوفون بیسمارک«۱  در مجلس پروس (آلمان قدیم) نماینده شد، سی ودو سال سن داشت و هیچ دوست و پشتیبانی نداشت. اوبرای کسب حمایت از بین گروه های مجلس هیچکدام از گرو ه های مجلس را انتخاب نکرد، بلکه در کمال تعجب پادشاه فردریک ویلیام چهارم را برگزید. انتخاب عجیبی بود، زیرا قدرت پادشاه از تمام گروه ها در مجلس کمتر بود.

پادشاه مردی ضعیف و بی ثبات و در حقیقت بی اراده بود و بیسمارک در همه موارد متضاد او بود. با این وجود شب و روز در دربار به سر می بردو در این اندیشه بود که از این موقعیت به نفع خود استفاده کند ..

زمانیکه سایر نمایندگان، به خاطر سیاستهای غلط شاه به او اعتراض کردند، تنها بیسمارک از او طرفداری کرد. پس از گذشت سالها در سال 1851 بیسمارک به عنوان یک وزیر در کابینه پادشاه انتخاب شد.

اوکه برای خدمت به دربار رفته بود، پادشاه را متقاعد کرد تا به او اختیار سازماندهی یک ارتش را بدهد، تا در برابر آزادیخواهان بایستد و شاه دقیقاً همانکاری که بیسمارک می خواست انجام داد.

او از پادشاه فردریک خواست تا قاطع باشد و با غرور حکومت کند. بیسمارک به آرامی قدرت پادشاه را دوباره زنده کرد، تا جائیکه حکومت او قدرتمندترین نیرو در پروس شد.

در سال 1861 زمانیکه پادشاه فردریک مرد، برادرش ویلیام سلطنت را به عهده گرفت. ویلیام به شدت از بیسمارک متنفر بود و تصمیم نداشت که او را نگاه دارد. اما او نیز در همان موقعیت برادرش گرفتار بود، دشمنان زیادی که می خواستند قدرت را از او بگیرند.

ویلیام تصمیم گرفت از سلطنت کناره گیری کند زیرا احساس می کرد که قدرت مقابله با این موقعیت مخاطره انگیز را ندارد. اما بیسمارک به کمک او آمد و جای خود را پیش شاه باز کرد.

در کنار پادشاه جدید ایستاد، به او قدرت داد و به او اصرار کرد تا قاطعانه عمل کند.

پادشاه به تدابیر جنگی قوی بیسمارک وابسته شد. برای سرکوب کردن دشمنان و با وجود تنفری که از او

1. Otto Van Bismarck

 

داشت، بیسمارک را نخست وزیر کرد. آن دو اغلب بر سر مسائل سیاسی کشمکش داشتند. بیسمارک مصمم بود. اما شاه متوجه وابستگی اش بود. هر زمان که نخست وزیر تهدید به استعفا می کرد، ویلیام تسلیم او می شد و در واقع بیسمارک بود که سیاستش را اجرا می کرد.

سالها بعد، کارهای بیسمارک به عنوان نخست وزیر پروس موجب شد که ایالتهای متعدد آلمان به یک کشور واحد تبدیل شود. حالا بیسمارک در مقابل پادشاه به خودش اجازه داده بود که تاج و تخت امپراطوری آلمان را به دست گیرد. در واقع او بود که به اوج قدرت رسیده بود. به عنوان مرد دست راست امپراطور، صدراعظم امپراطوری و شوالیه پادشاه، همه گونه وسایل اعمال فشار را به کار می گرفت.

 

تفسیر

بیشتر سیاستمداران جوان و جاه طلب به چشم انداز سیاسی 1840 آلمان که سهمی در ساختن برترین قدرت داشته، نگاه می کنند. بیسمارک دیده بوکع در جهان قدرتمندانی وجود دارند که می توانند احمق باشند. آنها شما را نابود خواهند کرد، درست همانطوریکه حاکم ونیز کنت کارماگنولا را نابود کرد.

اگر رؤسای شما قوی باشند، به شما وابسته نخواهند شد. اگر جاه طلب هستید، بهتر است که در یک سازمان درجستجوی مدیران ضعیفی باشید که بتوانید آنها را وابسته خود کنید. شما قدرت، هوش و اراده آنها خواهید شد.

چنانکه آنها بخواهند از شر شما خلاص شوند، همه چیزشان خراب خواهد شد.

دنیا را نیاز می چرخاند. بیشتر اوقات مردم کاری را انجام می دهند که مجبور به انجام آن شده باشند.

اگر شما در دیگران نیازی ایجاد نکنید در اولین فرصت کنارزده خواهید شد. ولی اگر قوانین قدرت را درک کنید و دیگران را برای سعادتشان به خودتان وابسته سازید و مانند بیسمارک با ضعف آنها مبارزه کنید، این شما هستید که بر جای خواهید ماند.

یک فرمانروای عاقل به روشهای وابسته سازی مردمش از هر قشری و هر شرایطی می اندیشید، تا آنها را وابسته به خود سازد. آنگاه مردم همیشه به او وفادار خواهند بود.

                                                                           نیکولو ماکیاولی.1527-1469

 

کلیدهای قدرت

قدرت نهایی، قدرتی است که مردم را وادار به انجام هر کاری که شما می خواهید می کند. زمانیکه شما بتوانید چنین کاری را بدون اینکه مردم را مجبور کنید یا اینکه به آنها صدمه بزنید، انجام دهید و زمانیکه آنها مشتاقانه چیزی که شما دارید را انجام دهند، قدرت شما بی نظیر است.

بهترین روش برای رسیدن به این موقعیت، ایجاد روابط وابسته است. اربابی که به خدمتهای شما نیاز دارد، ضعیف است یا اینکه قادر نیست بدون شما کاری کند و دور شدن از شما برای اومشکلات عظیمی بوجود خواهد آورد، یا حداقل اینکه زمان باارزشی را برای جایگزینی شخص دیگری به جای شما، از دست خواهد داد. با برقراری چنین روابطی شما خود را به عنوان دست راست او خواهید ساخت و با نفوذتان در واقع هر کاری که دوست دارید، او انجام می دهد.

این است یک نمونه تاریخی از مردی در پشت دربار سلطنت حرف اول را می زدوبا آنکه خدمتگذار شاه  بود ولی در واقع او را کنترل می کرد.بیسمارک مجبور نبود، فردریک یا ویلیام را مجبور به اطاعت از دستورات خود کند. او به آسانی این مسأله را تفهیم کرده بود که اگر چیزی را که می خواهد انجام نشود، آنجا را ترک کرده و پادشاه را در گردباد حوادث رها می کند، بنابراین خیلی زود هر دو پادشاه به ساز بیسمارک می رقصیدند و دستورات او را اطاعت می کردند.

 

 

نباشید یکی از بی شمار افرادی که به اشتباه باور دارند نهایت قدرت، استقلال است. قدرت وابسته به روابطتان با مردم است. شما همیشه به دیگران به عنوان سربازانتان یا حتی به عنوان فرمانده ضعیفی که در پیشاپیش شما انجام وظیفه می کند، نیاز دارید.

فرد مستقل از دیگران باید در جنگل زندگی کند تا هر وقت که بخواهد در رفتن و آمدن آزاد باشد. اما چنین فردی هیچ قدرتی ندارد.بهترین روشی که می توانید به آن امید داشته باشید این است که دیگران به شما بسیار وابسته شوند، نیاز شدید آنها شما را آزاد می سازد.

 

روایت سوم

لوئی یازدهم (1483-1423) پادشاه بزرگ فرانسه، اشتیاق بیش از حدی به طالع بینی داشت. او یک طالع بین را در دربار نگاه داشته بود، تا اینکه یک روز آن مرد پیش بینی کرد یکی از زنهای دربار تا هشت روز دیگر خواهد مرد. زمانیکه پیش گوئی او درست از آب درآمد، لوئی وحشت زده فکر کرد که یا آن مرد برای اثبات گفته اش، زن را کشته یا در کارش بسیار ماهر است که در اینصورت قدرت او، قدرت لوئی را تهدید می کند.

در عصر یک روز لوئی، طالع بین را به اتاقش که در بلندترین نقطه کاخ بود، احضار کرد. قبل از اینکه مرد برسد، پادشاه به خدمتکارانش گفته بود زمانیکه او اشاره کرد، طالع بین را بلند کرده و از پنجره به پائین پرتاب کنند.

طالع بین آمد و لوئی تصمیم گرفت قبل از کشتن او آخرین سؤال را بپرسد:» شما ادعا می کنید که طالع بینی می دانید و سرنوشت دیگران را پیش گوئی می کنید. بنابراین به من بگوئید سرنوشت شما چه خواهد شد و چه مدت دیگر زنده خواهید بود؟«

او پاسخ داد:» من درست سه روز قبل از شما خواهم مرد.« پادشاه هرگز به خدمتکارانش اشاره نکرد و زندگی مرد بخشیده شد. لوئی نه تنها تا زمانیکه زنده بود از او محافظت کرد، بلکه با دست و دلبازی بسیار هدیه هایی به او می داد و بهترین پزشکان دربار از او مراقبت می کردند. طالع بین چندین سال بیشتر از لوئی عمر کرد، شاید واقعاً قدرت پیشگوئی نداشت، اما مهارتش را در قدرت ثابت کرد.

دیگران را طوری به خودتان وابسته سازید که خلاص شدن از شر شما، فاجعه ایجاد کند و رئیس شما هرگز جرأت وسوسه شدن در بیرون کردن شما را نداشته باشد. روشهای زیادی برای رسیدن به این وضعیت وجود دارد. مهمترین روش این است که از استعداد و مهارتی برخوردار باشید که شخص دیگری به سادگی  نتواند جایگزین شما شود.

 

در زمان رنسانس مهمترین مانع در راه موفقیت یک نقاش، نداشتن یک حامی خوب بود. » میکل آنژ« این کار را بهتر از هر کس دیگری انجام داد. حامی او پاپ جولیوس دوم بود. ولی او و پاپ بر سر ساختن مقبره مرمرین پاپ کشمکش داشتند، بنابراین میکل‌آنژ با تنفر روم را ترک کرد. نزدیکان پاپ با کمال تعجب دیدند که ، نه تنها پاپ او را اخراج نکرد، بلکه به جستجوی او رفت و از وی خواست که بماند.

میکل آنژ دانست که می تواند حامی دیگری بیابد، اما پاپ هرگز نمی توانست میکل آنژ دیگری پیدا کند. شاید استعداد میکل آنژ را نداشته باشید، اما می توانید خود را از دیگران جدا سازید. شما باید موقعیتی ایجاد کنید تا همیشه به فرد دیگری تکیه کنید اما او نتواند به آسانی فرد دیگری را با مشخصات خاص شما بیابد.

اگر واقعاً برای او حیاتی نیستید باید روشی پیدا کنید که کارتان را مهم نشان دهید و ظاهری به خود بگیرید گویی دانش خاصی دارید و دیگران را به گونه ای توجیه نمایید که فکر کنند بدون شما نمی توانند کار کنند.

وابستگی واقعی به مهارتهای شما، به هر حال او را نسبت به تدابیر شما آسیب پذیر می سازد و او همیشه در محدوده قدرت شما خواهد بود.

این است مفهوم به هم پیچاندن سرنوشتها: مثل پیچکی خزنده، شما خودتان را طوری به دور منبع قدرت می پیچانید که برای جدا کردن شما از آن ضایعه زیادی برای او ایجاد کند. لازم نیست خودتان این کار را بکنید. شخص دیگری این کار را برایتان انجام خواهد داد.

 

روزی »هری کهن۱ « رئیس جمهور کلمبیا، در دفترش با گروهی که از قوه مجریه اش ناراضی بودند، ملاقات کرد. در سال  1951  در هالی وود آمریکا، علیه کمونیست ها اقداماتی صورت گرفت. این فعالیتها بوسیله کنگره آمریکا و کمیته عملیات آمریکایی هدایت می شد. یکی از کارمندان قوه مجریه بنام » مان هواردلاوسن«

که نویسنده نیز بود، کمونیست شناخته شده بود و مجبور بودند که فوراً از شر او خلاص شده و خشم آن کمیته را فرو نشانند.

»هری کهن« یک جمهوریخواه سخت کوش بود نه یک آزادیخواه طالب خونریزی. سیاستمدار مورد علاقه او» بنیتو موسیلینی« بود که یک بار او را ملاقات کرده بود و عکس او را به دیوار اتاقش زده بود.

اگر کسی از »کهن « متنفر بود او را یک کمونیست بی اعتبار می نامید. در کمال تعجب »کهن« ،»لاوسن«

را اخراج نکرد زیرا او یک نویسنده خوب به شمار می رفت. »لاوسن« نویسنده »همفری بوکارت« (هنر پیشه معروف و ستاره استودیو کلمبیا) بود.

ارزش لاوسن بسیار بیشتر از آن جاروجنجال وحشتناکی بود که با سرپیچی او از فشار بازرسان بوجود آمده بود.

» هنری کیسینجر«  بسیاری از درگیریهای کاخ سفید » نیکسون« را آرام کرده بود. به این خاطر که بهترین مشاور سیاسی بود که می توانست پیدا کند. البته مشاوران خوب دیگری نیز وجود داشتند و» کیسینجر« به این دلیل در کارسیاسی خود القا شده بود که خودش را در این ناحیه از ساختار سیاسی به نحوی مستحکم کرده بود که دور شدن او منجر به آشوب می شد.

 

1. Hary Cohn                                                                                                        

قدرت » کیسینجر« نیز زیاد بود. او در بسیاری از بخشهای دولتی درگیر بود و درگیری او، کارت برنده ای در دستش بود. او همچنین حامیان زیادی داشت. اگر شما بتوانید چنین موقعیتی برای خودتان ترتیب دهید، خلاص شدن از دست شما خطرناک می شود. بنابراین قدرت »متمرکز« داشتن آزادی بیشتری را نسبت به قدرت » وسیع«

داشتن فراهم می کند، زیرا کسانیکه این قدرت را دارند به خاطر امنیتشان به هیچ فرد بخصوص یا موقعیت خاصی وابسته نیستند.

برای اینکه دیگران را به خود وابسته سازید، باید از تاکتیک هوش استفاده کنید. رهبران پلیس مخفی، اسرار بسیاری می دانند ولی هرگز خواستار افشای آن نیستند. آنها با تزریق قدرت یک پادشاه رامی سازند و یا از بین می برند و یا » جی ادگارهودر« را به عنوان یک رئیس جمهور می آفرینند.

اما این کار پر از ناامنی و بدگمانی است. قدرت خود خطرآفرین است.

شما نمی توانید با خیال راحت استراحت کنید.

قدرتی که هیچ آسایشی برای شما نمی آورد چه لذتی دارد؟

هشدار آخر: تصور نکنید که وابستگی ما فوق شما باعث می شود که عاشقتان شود. در حقیقت ممکن است از شما متنفر شود و بترسد. اما طبق گفته ماکیاولی، بهتر است که از شما بترسند تا اینکه دوستتان داشته باشند. ترس را می توانید کنترل کنید ولی عشق را هرگز. وابسته بودن به یک احساس ظریف و قابل تغییری چون محبت و عشق، تنها وضعیت شما را ناامن می سازد. دیگران را به خود وابسته سازید. ترس از عواقب از دست دادن شما، بهتر از عشق به رفاقت با شما است.

 

تصور کن درخت مو را با شاخه های زیادش. در زیرزمین، ریشه اش عمیق و وسیع است و در بالا، از لا به لای بیشه ها رشد می کند، در همدیگر و به درختها و میله ها و پنجره ها می پیچد. برای خلاص شدن از شر آنها باید خون و عرق بریزید. آسانتر است که اجازه دهید تا به رشدشان ادامه دهند.

 

» دیگران را وابسته به خود سازید. از طریق وابستگی چیزهای بیشتری نسبت به عملکرد خوب بدست خواهید آورد. اگر وابستگی از بین رود بزرگواری، شایستگی و احترام نیز از بین خواهد رفت. اولین درسی که تجربه تاریخ به شما می آموزد این است که همیشه دیگران را به خود امیدوار کنید ولی هرگز آنها را کاملاً از خود راضی نکنید، حتی یک سلطان را نیازمند خود سازید.«

                                                                       (بالتازار گرامیان  .  1658-1601)

عکس مسائل فوق

یکی از معایب وابسته ساختن دیگران به خود این است که شما نیز تا اندازه ای به آنها وابسته باشید.

 سعی کنید فراتر از آن باشید که دیگران نخواهند از شر شما خلاص شوند. به این معنی که مستقل بوده و به کسی وابستگی نداشته باشید. این چنین است حرکات انحصارگرایانه »جی پی مورگان« یا »جان وودی راک فلر« که تمام رقابتها را با کنترل کامل به اتمام رساندند.

 

 

قانون سوم

 

جهت تسلیم کردن قربانیان از صداقتی مخصوص   استفاده کنید. حرکت یک فرد صادق و بی ریا بیشتر از یک فرد دورو تأثیر خواهد داشت. حرکت صادقانه، حتی یک نگهبان مشکوک را راضی می کند. زمانیکه صداقت شما حفره ای در حصار دیگران ایجاد کرد، می توانید با مهارت، آنها در راه رسیدن به خواسته هایتان گول بزنید. یک هدیه به موقع چون  اسب تروا  این هدف را تأمین می کند.

 

عنوان:صداقت خود را در مواقع لزوم نشان دهید.

روایت اول

 

در سال 1962 مردی بلند قد با آلکاپون، ترسناکترین تبهکار آلفازان، ملاقات کرد. او خود را »کنت ویکتور لاستیج« معرفی نمود و قول داد اگر »کاپون« به او 000/50 دلار بدهد می تواند آن را در مدت دو ماه دو برابر کند. »کاپون« خیلی بیشتر از این پول برای سرمایه گذاری داشت بنابراین قبول کرد و خودش پولها را شمرده و به  »لاستیج« داد.

»لاستیج« پولها را در یک گاوصندوق در بانک شیکاگو گذاشت و عازم نیویورک شد، جایی که چندین طرح این چنینی برای پیشرفت کارش داشت.

او برای دو برابر کردن پول هیچ تلاشی نکرد و دو ماه بعد با همان 000/50 دلار نزد کاپون رفت. در حالیکه به چهره خشن محافظ کاپون نگاه می کرد از روی پشیمانی لبخندی زد و گفت: آقای کاپون لطفاً تأسف شدید مرا به خاطر شکست نقشه ام بپذیرید، من شکست خوردم.

کاپون به آرامی بلند شد و به لاستیج چپ چپ نگاه کرد، پیش خود فکر کرد که او را در کدام قسمت رودخانه بیاندازد. اما کنت دستش را به داخل جیب کتش برد و 000/50 دلار را برداشته و روی میز گذاشت و گفت: »بفرمائید، این پول شما است. دوباره عذرخواهی مرا بپذیرید، بسیار شرمنده ام. کارها آنطوری که من فکر می کردم پیش نرفتند. من دوست داشتم برای رسیدن به منفعت خودم هم که شده پول شما را دو برابر کنم، اما نقشه ام تحقق نیافت.«

کاپون بر روی صندلی اش نشست ، گیج بود و به کنت گفت: می دانم که شما مرد قابل اطمینانی هستید. از ابتدا که شما را دیدم به این موضوع پی بردم. من انتظار داشتم که یا یکصد هزار دلار را بیاورید و یا هیچی، اما با کمال تعجب شما پول را برگرداندید.

لاستیج دوباره عذرخواهی کرد و همانطور که کلاهش را برمی داشت آنجا را ترک کرد. کاپون فریاد زد، خدای من شما خیلی صادق هستید. اگر به پول نیاز دارید این پنجاه هزار دلار را بگیرید. کنت مات و مبهوت به نظر می رسید. تعظیم کرد، پول را گرفت و آنجا را ترک کرد.

بعد از تمام این ماجراها، این لاستیج بود که000/50 دلار بدست آورد.

 

 

 

تفسیر

»کنت ویکتور لاستیج« مردی بود که به چندین زبان صحبت می کرد و به برتری و فرهنگش افتخار می نمود. او یکی از هنرمندان بزرگ در دوره خودش بود و به خاطر شجاعت و از همه مهمتر علم روانشناسی اش معروف بود. کنت می توانست در عرض چند دقیقه یک فرد را بخوبی بشناسد و نقاط ضعف را بفهمد.

لاستیج می دانست که بیشتر افراد در مقابل کلاهبرداری حالت تدافعی به خود می گیرند. کار او به این شکل بود که این حالت تدافعی را از بین می برد.

یک روش مطمئن برای انجام این کار، نشاندن صداقت و خلوص نیت است. اگر کسی هم شک کند، گرفتار  ظاهر صادق او می شود. لاستیج این صداقت را چندین بار به کار برد، اما در برخورد با کاپون چندین قدم جلوتر رفت. یک فرد معمولی نمی تواند چنین اطمینانی بوجود آورد.

او افراد ساده لوح را انتخاب می کرد و به خاطر خوی رام شدنیشان آنها را تحت تأثیر افسون خود قرار می داد.

افرادی مثل کاپون در جامعه ما زیادند که عمری را با ترس ونگرانی و عدم اطمینان به دیگران می گذرانند و لاستیج این را می دانست.

در اطراف کاپونهای جامعه ما فرد صادقی وجود ندارد و البته بودن در میان گرگها خسته کننده و غم انگیز است. مردی مثل کاپون آرزو دارد که از یک فرد رفتاری بزرگوارانه یا صادقانه ببیند و احساس کند که کسی سر او کلاه نگذاشته یا از او دزدی نمی کند.

رفتار صادقانه لاستیج کاپون را تسلیم کرد زیرا خیالی غیر منتظره بود.

 

از تمرین کردن این قانون بر روی کاپونهای جهان خجالت نکشید. با یک نمایش بموقع از صداقت، می توانید وحشی ترین حیوان را رام کرده و در اختیار خود بگیرید.

 

 

کلیدهای قدرت

 

اساس اغواگری، بر هم ریختن  تمرکز حواس است.

 

با پرت کردن حواس افرادی که می خواهید از آنها استفاده کنید، وقت و زمان کافی برای انجام کارهایی که آنها توجه ندارند، خواهید داشت. عملی از روی محبت، بخشش یا صداقت، اغلب قدرتمندترین فرم سرگرم کردن است زیرا شک دیگران را برطرف می کند. آنها را تبدیل به بچه هایی می کند که مشتاقانه هر نوع محبتی را می پذیرند.

 

در چین باستان ضرب المثلی است که می گوید:»دست بده داشته باش قبل از اینکه چیزی بگیری.«

 

گرفتن چیزی اگر خصمانه باشد برای قدرتمندان هم خطرناک است زیرا معمولا قربانیاناین وقایع و مال باختگان  برای انتقام، نقشه خواهد چید. همچنین درخواست مؤدبانه و ساده از دیگران نیز ساده لوحانه است.

تا زمانیکه شخص مقابل منفعتی را برای خودش نبیند از خواسته شما سرباز می زند.

اگر قبل از گرفتن دست بده داشته باشید، زمینه را برای درخواست شما آماده می کند.

 

اعطا کردن می تواند به  فرمهای مختلفی باشد، یک هدیه واقعی، یک عمل بزرگوارانه، یک لطف و محبت پذیرش صادقانه یا به هر صورت دیگر.

 

در اولین برخورد ،انتخاب صداقت بهترین روش است.

 

اولین برداشت از افراد مدت زیادی در ذهن ما می ماند. اگر شخصی در ابتدای رابطه تان باور کرد که شما فرد صادقی هستید، مدت زیادی وقت می برد تا دیگران او را قانع کنند که اشتباه می کند و همین امر به شما مجال هر کاری را می دهد.

 

»جی گلد« مثل »کاپون« به کسی اطمینان نداشت. در سی وسه سالگی مولتی میلیاردر بود. با حقه بازی و قلدری در سال 1860، در شرکت راه آهن »اری  «۱ سرمایه گذاری کرد و تعداد زیادی سهام خرید.  

پس از مدتی فهمید که بازار بورس پر از سهام تقلبی شده و او ضرر زیادی کرده است.

در این حین مردی به نام  »لردجان گوردن« به او پیشنهاد کمک کرد. »گوردن« با استخدام چند متخصص ردپای جاعلین را پیدا کرده و به »گلد« ثابت کرد که مقصر اصلی درواقع چند مدیر رده بالای شرکت راه آهن» اری« بودند.

»گلد« بسیار سپاسگذار او شد. » گوردن« سپس پیشنهاد کرد که با »گلد« در راه آهن» اری« مشارکت داشته باشد، او نیز موافقت کرد.

برای مدتی مشارکت آنها در ظاهر موفق بود. دو مرد حالا دوستان خوبی بودند. هر زمان که  »گوردن« از »گلد«  تقاضای پول جهت سرمایه گذاری می کرد، پول را می پرداخت.

در سال 1873،» گوردن«  ناگهان تمام سهام را زیر قیمت فروخت، پولها را برداشت و از نظرها ناپدید شد.

طی تحقیقاتی »گلد« فهمید که نام واقعی او، »جان کرونینگس نیلد« و بچه نامشروع یک بازرگان دریایی و یک خدمتکار لندنی بوده است. اولین حرکت صادقانه» گوردن« ، »گلد« را کور کرده بود.

 از دید گاه سیاست مداران ، برای اثبات صداقت لازم است که چندین عمل صادقانه انجام شود هر چند که ممکن است کاملاً به هم بی ربط باشند.

 

 

زمانی در چین قدیم، »دوکویو«۲ از منطقه »چنگ۳ « فکر می کرد که حالا بهترین وقت است که بر سلطنت قدرتمند »هیو۴ « غلبه کند. او در مورد نقشه اش به کسی چیزی نگفت.

دخترش را به عقد شاه هیو درآورد. سپس به وزرای مجلس گفت: من در نظر دارم با ارتش به کشوری حمله کنم به نظر شما به کدام کشور باید حمله کنیم؟

 

همانطور که انتظار داشت یکی از وزرا پاسخ داد: باید به هیو حمله کنیم. او در پاسخ گفت: ولی هیو در حال حاضر یک ایالت خواهر است. چرا شما پیشنهاد می کنید که به آن حمله کنیم؟

 

سپس آن وزیر را به خاطر برخورد نامؤدبانه اش مورد بازخواست قرار داد.

 

حاکم هیو از این جریان مطلع شد و هیچ اقدام احتیاطی برای حفاظت در مقابل ایالت چنگ انجام نداد. چند هفته بعد، نیروهای چنگ به هیو تاختند و آنجا را گرفتند.

 

 متاسفانه در تاریخ بشریت ،صداقت یکی از مهمترین روشها است که محتاطانه سبب تسلیم شدن طرف مقابل می شود، اما تنها روش نیست. هر نوع رفتار شایسته که دوستانه باشد، تأثیر خواهد داشت.

 

1. Erie                               2. Duke Wu                                 

3. Cheng                           3. Hu

 

شاید بهترین عمل، بزرگواری و بخشش باشد. کم هستند افرادی که نتوانند حتی از بدترین دشمنانشان هدیه را قبول نکنند. پس دادن هدیه روش خوبی برای تسلیم کردن فرد می باشد.

هدایا اغلب انگیزه های درونی و حرکات حیله گرانه را مخفی می کنند.

 

پیش از سه هزار سال قبل یونانیان برای تصرف دوباره شهر تروا از دریا گذشتند. آنها شهر را محاصره کردند و این محاصره ده سال طول کشید. قهرمانان و جنگجویان بسیاری مردند بدون اینکه پیروزی به دست آورند.

 

یکی از رهبران یونانیان آنها را جمع کرد و گفت: » ضربه زدن به این دیوارها را متوقف کنید. شاید باید راه حل دیگری بیابیم، راه حلی مفید. در اینجا باید فکر را بکار بیاندازیم، از نیروی بازو کاری ساخته نیست.«

سپس دستور داد اسب بزرگی بسازند تا سربازان بتوانند درون آن مخفی شوند و سپس اسب را به مردمان تروا هدیه دهند. پسر اودیسیوس با این حیله مخالف بود، او معتقد بود این عمل غیرانسانی است. اما سربازان در انتخاب بین ده سال محاصره، صداقت و مرگ از یک طرف و پیروزی فوری از طرف دیگر، ساختن اسب را انتخاب کردند و به این ترتیب پیروز شدند و یک هدیه، جنگی ده ساله را خاتمه داد.

 

سالها بود که رومی های قدیم برای تصرف شهر فالیسکانس۱،این شهر را محاصره کرده بودند ولی همچنان ناموفق بودند. تا اینکه روزی یکی از ژنرالهای رومی بنام کامیلیوس۲ مردی را دید که تعدادی بچه را به طرف او می آورد. آن مرد یک معلم سرخانه بود و بچه ها، کودکان ثروتمندان و اشراف زادگان شهر بودند که به ظاهر برای پیاده روی آمده بودند ولی در حقیقت، او قصد داشت آنها را به عنوان گروگان به رومی ها بدهد.

کامیلیوس، گروگانها را نپذیرفت و دست و پای مرد را بست و به کودکان اجازه داد تا او را چوب بزنند و همگی را به شهر بازگرداند.

خودداری کامیلیوس از گرفتن بچه ها به عنوان گروگان، مقاومت فالیسکانس را از بین برد و آنها تسلیم شدند. ژنرال بدرستی محاسبه کرده بود. او می دانست که گروگانگیری پایان جنگ نخواهد بود. با عوض کردن اوضاع، او اطمینان و احترام دشمن را بدست آورد و در جنگ پیروز شد.

 

مهربانی خاص حتی سرسخت ترین ها را رام می کند. همیشه هدفتان قلب مردم باشد. به یاد داشته باشید  با برخورد متناسب و با احترام به احساسات مردم می توانید یک »کاپون« را به یک بچه خوش باور تبدیل کنید،

در این راه باید هوشیار باشید.

 اگر طرف های مقابل به اهداف شما پی ببرند، آگاهی آنها تبدیل به عدم اطمینان و تنفر می شود.

 

زمانیکه » دوک سیین۳ « از چین می خواست که » یو۴ « را تسخیر کند به آنها یک گله اسب اهدا کرد و زمانیکه » ارل چیه۵ « چین می خواست که » چویویو۶ « را تصرف کند به آنها یک ارابه بی نظیر اعطا نمود.                                             ( فیلسوف چینی-قرن سوم قبل از میلاد     Han-Fei-tzu)                

 

 

 

1.                  Faliscans                    3. Duke Hsien                    5. Earl Chih

2.                  Camillus                     4. Yu                                  6. Ch  Ou-Yu

عکس مسائل فوق

 

 اگر شما سابقه تقلب و حیله داشته باشید، هر چقدر هم که صادق باشید بخشش یا مهربانی تان مردم را گول نمی زند. در حقیقت، تنها توجه به حیله های شما بیشتر می شود. لذا سعی کنبد که سابقه بدی در بین مردم نداشته باشید.

 

زمانیکه مردم شما را به عنوان یک متقلب می شناسند، صادقانه عمل کردن ایجاد شک می کند. در این موارد نمی توانید با صداقت وارد شوید.

 

همانطور که دیپلمات فرانسوی  » تایران « پیرتر می شد، شهرتش به عنوان یک فرد متقلب زیاد می شد. در کنگره وبیتا (1815-1814) او داستانهایی باورنکردنی تعریف می کرد و غیرممکن بود آنهایی که او را می شناختند داستانهای او را باور کنند. روزی در جمعی دوستانه گفت که در تجارت باید دو طرف کاملاً روراست باشند.

 

زمانیکه درخواست کمک می کنید، به سوی علایق افراد بروید نه به طرف حس ترحم یا حق شناسی آنها.

 

اگر شما نیاز به کمک یک حامی دارید، هرگز سعی نکنید که کمکها و کارهای خوب گذشته تان را به یاد آورید چون بالاخره او راهی برای عدم توجه به شما می یابد. درخواستتان را در رابطه تان که به سود او هم خواهد بود، مخفی کنید. او با علاقه مندی به شما جواب خواهد داد، زمانیکه ببیند چیزی هم عاید خودش می شود.

 

 

 

کتاب حاضر شامل پنجاه فصل میباشد که توسط مترجمین موسسه ایران زمین به فارسی ترجمه شده است.

نظرات 2 + ارسال نظر
3line پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:19 ب.ظ http://3line.33ir.com

با گذاشتن لینک باکس ما در وبلاگتان تغییر واقعی را در آمارتان ببینید و لذت ببرید 20.000 هیت دهی در روز برای وبلاگ شما .
http://3line.33ir.com

سامان صباغ چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ

من دوست دارم با شما ارتباط برقرار کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد